*
آیه هایی عاشقانه ...
کس نمیداند ز من جز اندکی
وز هزاران جرم و بدفعلی یکی
من همی آن دانم و ستار من
جرم ها و زشتی کردار من
هر چه کردم جمله ناکرده گرفت
طاعت ناورده آورده گرفت
نام من در نامه ی پاکان نوشت
دوزخی بودم ببخشیدم بهشت
عفو کرد آن جملگی جرم و گناه
شد سفیدم نامه و روی سیاه
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان اندر چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد زفت و فربه و عریون شدم
در بن چاهی همی بودم نگون
در دو عالم نمیگنجم کنون
آفرین ها بر تو بادا ای خدا
ناگهان کردی مرا از غم جدا
اگر سر هر موی من گردد زبان
شکر های تو نیاید در بیان
تو در جان منی من غم ندارم
تو ایمان منی من کم ندارم
اگر درمان تویی دردم فزون باد
اگر عشقی تو سهم من جنون باد
تویی تنها تویی تو علت من
تو بخشاینده بی منت من
صدایم کن صدای تو ترانه است
کلامت آیه هایی عاشقانه است
تو را من سجده سجده میپرستم
که سر بر خاک بر زانو نشستم
*
ولی حالا چرا ...
آمـدي، جـانـم بـه قـربـانـت ولــي حـالا چـرا
بي وفـا حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا
نوشـدارويي و بعـد از مرگ سهـراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خــواستي، حالا چـرا
عـمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من که يک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا
نـازنـيـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــي داده ايــم
ديگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا
وه کـه بـا ايـن عـمرهـاي کـوتـه بي اعـتبار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چـرا
شورفرهادم به پرسش سر بزير افکنده بود
اي لـب شـيـرين جـواب تـلخ سربالا چـــرا
اي شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت
اين قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا
آسمان چـون جمع مشتاقان پريشان مي کند
در شگـفـتم من نمي پاشد ز هـم دنــيـا چـرا
در خـزان هـجر گـل اي بلبل طبع حــزين
خامُـشي شـرط وفـاداري بـود، غـوغـا چـرا
شهـريارا بي حبـيب خود نمي کردي سفر
اين سفـر راه قـيامت مي روي، تـنهـا چـرا
سالروز بزرگداشت استاد شهریار
بر تمام ادب دوستان گرامی و فرخنده باد