*
علی ...
تو را من اینگونه میشناسم
مولود کعبه
زخم خورده عدالت
همدم ذوالفقار
شهید عشق
و سر فروبرده بر چاه تنهایی
تو را من اینگونه درک کرده ام
غریبه با روزگارش
بیگانه حتی در جمع مردمانش
سنگ خورده طائف
قربانی مصلحت
و باز ، سر فرو برده بر چاه تنهایی
تو را من اینگونه می فهمم
تنها
تنها
تنها
و باز هم سر فروبرده بر چاه تنهایی
تو را من اینگونه می نامم
علی
علی
علی
و هنوز هم سر فرو برده بر چاه تنهایی
اما این را بدان
ای قافله سالار
ای اسطوره
ای اََبَر مرد
اگر تو ، اکنون و در این زمانه میزیستی
حتی چاه هم دردهایت را تاب نمی آورد .
چرا که ، روزگارِ ما بیش از اندازه سیاه و تاریک است !!!
سیاهتر از شبِ مردمان کوفه
و تاریکتر از چاه تنهایی تو
کاش هنوز هم حیاط خانه ها چاه داشت !
نه برای درد دل
که برای ... !!!
با تشکر از خواهر خوبم شبنم
*
بیکرانه ...
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم می کند
آبی آسمانی که می بینم و می دانم نیست
و خدایی که نمی بینم و می دانم هست
و چه زیباست این بیکران افسونگر
و خدایی که در این نزدیکی است
...