*
دستم بگیر ...
دستم بگیر
مرا تا فراسوی آسمانها ببر
آنجا كه فقط خدا باشد و تو باشی و من
آنجا كه رنگ ها حقیقي اند
آنجا كه عطر عشق را به راستي ميتوان حس كرد
دیگر مرا ياراي سفر بي يار نیست
روزهای بسیاری را بدون تو تحمل كردم
و شبانگاهان زيادي را با يادت به سحر رساندم
گاه ساعتها به دفترم، نوشته هايم و تصوير تو نگاه كرده
و سپس فقط آهي سرد مرا دريافت
پس از گذشت سالها بيا و ببين
من هنوز با كوله بارم آماده سفرم
و هنوز چشم به راهت هستم كه بيايي و مرا همراه باشي
يادت هست
آن خنده هاي معصومت و آن شيطنت هاي گه گاهت
يادش بخير
چه شبها كه با همكلامي مان گذشت
چه شبها كه نشستيم .و نظاره گر ماه شديم
و چه روزها كه به اميد شب به پايان رسيد
واي بر اين ايام بي همسفري
دستم بگير
هنوز گرماي دستانت را با گرماي جان خويش حفظ كرده
هنوز هم قلبم مالامال عشق توست
دستم بگير كه جز تو مرا محرمي نيست