*
لنگه کفش
یه لنگه کفش پیر و درب و داغون
افتاده بود یه گوشه خیابون
هیشکی اونو یه لحظه پاش نمی کرد
هیشکی یه لحظه هم نگاش نمی کرد
می گفت که تنهایی و بی پناهی
یه روز به آخر برسه الهی
یه لنگه کفش پاره
بی کس و بی ستاره
افتاده زار و گریون
یه گوشه خیابون
شب بود و شب گردی بارون و باد
رد شدم و چشام به چشماش افتاد
دیدم که زخماش همه از غربته
مثله خودم خسته و بی طاقته
دیدم و گفتم که نباید نشست
یه کفش بی چاره رو دید ونشکست
یه لنگه کفش پاره
بی کس و بی ستاره
افتاده زار و گریون
یه گوشه خیابون
رفتم وگفتم که چرا نشستی
تلف نکن عمرتو دستی دستی
درسته که از همه تنهاتری
اسیر این دردهای زجرآوری
کفشای غیرت و باید پا کنی
بگردی و لنگتو پیدا کنی
یه لنگه کفش پاره
بی کس و بی ستاره
افتاده زار و گریون
یه گوشه خیابون
یه لنگه کفش پاره
بی کس و بی ستاره
افتاده درب و داغون
یه گوشه خیابون