منهم گریه کردم

 

August 03, 2006

* نامه ای به خدا ...


پروردگارا !
هم اکنون که این نامه را بتو می نویسم : سراپای وجود منقلبم مظهر التهاب سرشک آواره ایست که جز دامن رحمت بی منت الهی دامن دیگری نمی تواند نوازشگر تلخکامی سرنوشت بدفرجامش باشد ...
مدتهاست شب از نیمه گذشته است ...
اکثریت بندگان تو : هم آنها گناهکارند ... هم آنها که نیستند ... در خلوت بستر یک مرگ موقت : در بستر خلوت خواب کوفتگی تب و تاب تلاش نان و آب روزانه را برویاهای همیشه سراب تحویل می دهند ...
در این شب تب آلود جز آنها که انتظار نا شکیب یک آرزوی ناشکفته خواب را بر دیدگان نگرانشان حرام کرده است دیگر کسی بیدار نیست ...
سنگینی اندوهبار ظلمتی نفوذ ناپذیر زمین را تا سر حد صمیمیت اندوهیک قلب عاشق بستوه آورده است ...
از ستاره ها در پهنه ابدیت سپهر خبری نیست ...
همه اختران گمنام و نام آور همآغوش با فانوس نیمه شب پس کوچه های عشاق خانه بر دوش در پس پرده ابری همه جاگیر و سیه پوش غنوده اند ...
تنها سمفونی سرگردانی که - در اوج پریشانی یک سلسله نت از یاد رفته سکوت ملکوتی شب را ناراحت می کند - آتش اندوز و آتش افروز گردبادی است وحشی و ولگرد و سیاه مست که شاخه به شاخه و صحرا به صحرا شیون شبانه مرگ ارزشهای انسانی را سر داده است ...
پروردگارا !
در چنین شبی است که من می خواهم از بستر آشفته ی به خاک خفته ی یک قلب بیمار کلامی چند با تو حرف بزنم ...
باور کن خدایا ! به عصیان پنهانی اندیشه های انسانی ام سوگند همین حالا که طپشهای سرسام گرفته قلب شاعرم آستان مقدس آفرینش همه جانبه ات را با فریاد خاموشی ناپذیر آمال سرکوفته ام آشنا می کند ... همین حالا که دارم با تو حرف می زنم نمی دانم چرا سرخی تب آفرین شرمی مطلوب پریدگی رنگ گونه هایم را زینت بخشیده است ...
از اینکه این عظمت را در روح خود یافته ام که دقیقه ای چند با تو راز و نیاز کنم ارتعاشی مبهم هم آهنگی طپیدنهای قلبم را بر هم زده است ...
پروردگارا !
گفتم که از بستر خاک بر سر یک قلب بیمار با تو حرف می زنم . اما ... باور کن خدایا ! بیماری من بیماری مخصوص به خود من نیست ...
بیماری من بیماری قرن ماست ...
قرنی که در گستره ی استخوان بندی زندگیخوار مرگبارش کشتار بی دریغ انسان به دست انسان با ضمیر بشریت معجون گشته است ...
قرنی که در پهنه آغشته به خونش بستر لالائی نیمه شب مادرها به خون پالوده خاک سنگرهاست .
قرنی که در حرمسرای حسد ها و فریب ها و دورنگری ها و دوروئی ها و نامردی ها و نامردمی های بی دریغش تقوی و ایمان به حقیقت را با کمال خشونت و بی رحمی به خاک نسیان سپرده اند ...
قرنی که در اوج تمدن کاذبش در یک لحظه فانی دهها هزار عشق بی پیرایه آسمانی صدها هزار ایده آل خلاقه انسانی را با فشرده دوزخی به نام بمب اتمی کباب می کنند ...
و کباب می کنند و آب می کنند گوشت و استخوان میلیون ها بنده ی بی گناه تو را در عطش آفرین کوره های شرربار ...
قرنی که بهارش زردی برگهای خزانزده است پراکنده در زیر پای اسکلت اشجار ...
قرنی که یک جانبش مدفن بی نام و نشان قربانیان غرش خمپاره ها ... و جانب دیگرش کاباره فحشاء پرور بانکداران احتیاج آواره هاست ...
بدین وصف خودت تصدیق کن یا رب ! قلب انسانی اگر سنگ هم باشد محکوم به پذیرائی از یک بیماری پنهانی نیست ؟! آخر پروردگارا ! کجای این زندگی قرن ما شبیه زندگیست ؟
پروردگارا !
کاش اجازه می دادی از درگاه مقدست بخواهم که برای نجات بشر قرن ما هرچه زودتر تصمیم بگیری ...
تمام دریچه های امید به روی سرنوشت انسان قرن ما بسته است ...
سنگینی سنگ ها و صلیب ها پشت گورستان ها را در هم شکسته است ...
خواهش می کنم خدا ... زودتر ... هرچه زودتر تصمیم بگیر ...
چرا که روح بشریت - به مفهوم وسیع کلمه - خسته است ...

                                                

|


 

 

        


August 07, 2005
August 14, 2005
August 21, 2005
September 04, 2005
September 11, 2005
September 18, 2005
September 25, 2005
October 02, 2005
October 09, 2005
October 16, 2005
October 23, 2005
November 06, 2005
November 13, 2005
November 20, 2005
November 27, 2005
December 04, 2005
December 11, 2005
December 18, 2005
January 01, 2006
January 08, 2006
January 15, 2006
January 22, 2006
January 29, 2006
February 05, 2006
March 05, 2006
March 19, 2006
April 02, 2006
April 30, 2006
May 14, 2006
July 09, 2006
July 16, 2006
July 30, 2006
October 01, 2006
October 08, 2006
October 29, 2006
December 17, 2006
January 07, 2007
January 21, 2007
June 03, 2007
July 01, 2007

   

 Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com